یک عمر قفس بست مسیر نفسم را
حالا که دری هست مرا بال و پری نیست
حالا که مقدر شده آرام بگیرم
سیلاب مرا برده و از من اثری نیست
بگذار که درها همگی بسته بمانند
وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست
دلتنگی ها
گاه از جنس اشک اند و
گاه از جنس بغض
گاه سکوت می شوند و
خاموش می مانند ...
گاه هق هق می شوند و
می بارند ...
دلتنگی من برای تو اما
جنس غریبی دارد
من یک دخترمبــــــــدان "حــــــوای" کسی
نـــــمی شــوم که به "هــــــوای" دیگری برود
تنهاییم را با کسی قسمت نـمی کنم
که روزی تنهایم بگذارد
روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده شده
و احســـــاس نام گرفته
ارزان نمی فروشمش!!!
دستــــــهایم بــالیـــن کـــودک فـــردایـــم خـــواهـــد شــــد
بـــی حـــرمتـــش نمی کنم و
به هــر کس نمی سپارمش
شب آرامي بود مي روم در ايوان، تا بپرسم از خود زندگي يعني چه؟ مادرم سيني چايي در دست گل لبخندي چيد ،هديه اش داد به من خواهرم تكه ناني آورد ، آمد آنجا لب پاشويه نشست پدرم دفتر شعري آورد، تكيه بر پشتي داد شعر زيبايي خواند ، و مرا برد، به آرامش زيباي يقين: با خودم مي گفتم زندگي، راز بزرگي است كه در ما جاريست زندگي فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنيا جاريست زندگي ، آبتني كردن در اين رود است وقت رفتن به همان عرياني؛ كه به هنگام ورود آمده ايم دست ما در كف اين رود به دنبال چه مي گردد؟!!! هيچ زندگي ، وزن نگاهي است كه در خاطره ها مي ماند شايد اين حسرت بيهوده كه بر دل داري شعله گرمي اميد تو را، خواهد كشت زندگي درك همين اكنون است زندگي شوق رسيدن به همان فردايي است، كه نخواهد آمد تو نه در ديروزي، و نه در فردايي ظرف امروز، پر از بودن توست تا كه اين پنجره باز است، جهاني با ماست آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست فرصت بازي اين پنجره را دريابيم در نبنديم به نور، در نبنديم به آرامش پر مهر نسيم پرده از ساحت دل برگيريم رو به اين پنجره، با شوق، سلامي بكنيم زندگي، رسم پذيرايي از تقدير است وزن خوشبختي من، وزن رضايتمندي ست زندگي، شايد شعر پدرم بود كه خواند چاي مادر، كه مرا گرم نمود نان خواهر، كه به ماهي ها داد زندگي شايد آن لبخندي ست، كه دريغش كرديم زندگي زمزمه پاك حيات ست ، ميان دو سكوت زندگي ، خاطره آمدن و رفتن ماست لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهايي ست من دلم مي خواهد قدر اين خاطره را دريابيم. زنده ياد سهراب سپهري