قفس
یک عمر قفس بست مسیر نفسم را
حالا که دری هست مرا بال و پری نیست
حالا که مقدر شده آرام بگیرم
سیلاب مرا برده و از من اثری نیست
بگذار که درها همگی بسته بمانند
وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست
یک عمر قفس بست مسیر نفسم را
حالا که دری هست مرا بال و پری نیست
حالا که مقدر شده آرام بگیرم
سیلاب مرا برده و از من اثری نیست
بگذار که درها همگی بسته بمانند
وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست
دلتنگی ها
گاه از جنس اشک اند و
گاه از جنس بغض
گاه سکوت می شوند و
خاموش می مانند ...
گاه هق هق می شوند و
می بارند ...
دلتنگی من برای تو اما
جنس غریبی دارد